“تو که نازنده بالا دلربایی/ تو که بی سرمَه چشمون سرمَهسایی تو که مُشکین دو گیسو در قفایی/ به مو گویی که سرگردون چرایی” …………………….…
غزلی از شب
… روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر در لب تشنه ما بین…
چهل
این بار میخواهم بگویم که دوست دارم شبیه تو باشم. و بعد از بیست و دو سال زندگی، حالا که چهار سال است نیستی این…
فریاد
“من کجا، باران کجا و راه بی پایان کجا آه از این دل دل زدن تا منزل جانان کجا هر چه کویت دورتر، دل تنگ…
سه پاره بی ربط
” آیا کسی آن قدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟” … تا به الآن برای سختی ها دو نوع پیدا کرده ام. این روزها…
در نیستی ما
راستش نمیدانم اینجا چه کار میکنم! میخواستم بیایم بنویسم از خودم؛ که هستم، از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بوده است و چطور پریده…
سر آغازی دیگر :)
” درون آینه ی روبرو چه می بینی؟ تو ترجمان جهانی ، بگو چه می بینی؟ تویی برابر تو -چشم در برابر چشم- در آن دو…