- ذهن از لطافت شعر و آهنگ سُر خورده میان فکر و خیال و خاطره. به اتفاقهای افتاده و نیفتاده زندگی فکر میکنم، چیزهایی که میتوانست باشد و نشد، نباشد و شد، کردهها و ناکردهها، امیدها و حسرتها و شوقها و دردها. فقط فکر، بیهدف. سرم را رها میکنم میان تصورات، مانند قایقی شناور در اقیانوس که با جریان هوا به هر سو برود. میرود و از میان نقش و نگارهای بسیار کلمه و آوا و شکل، گاه بر میخورد به آب صاف و موجهای آرام، اندکی قبل یا بعد به طوفان و باد و باران و با گذر از همه، به هیچجا نمیرسد.
حقیقتا چرا چیزی که شایسته گفتن و نوشتن و اندیشیدن باشد، پیدا نمیکنم غیر از تو؟ حتی در این روزها؟
…
| سلام بر آنان که بیهوده دوستشان داریم |
…
من نوشتههاتو با تمامِ قلبم لمس میکنم و دوستشون دارم 🙂
مثلِ خودت..
همچنان که تو جان ِ منی 💚